وبلاگ

کُشتن قاتلین زندگی

104
وبلاگ علمی

کُشتن قاتلین زندگی

اطراف ما پر از عادت‌ها، منش‌ها، ارتباطات و ایده‌هایی است که معلوم نیست کدام مفید است و کدام به کار ما نمی‌آید. در مسیر زندگی رو به‌ جلو حرکت می‌کنیم؛ اما درون چرخه‌ای که تمام زندگی ما را شکل می‌دهد و خروج از آن خیلی سخت است. ما درگیر چه مسائلی هستیم؟ چه چیزهایی ما را کنترل می‌کند؟ روزهای ما چگونه سپری می‌شود؟ ساعت‌های کاری ما و زمان‌هایی که در منزل و در کنار خانواده هستیم، چطور طی می‌شود؟ روزها می‌گذرد، تاریخ‌ها عوض می‌شود و مناسبت‌ها تغییر می‌کند. اگر به زندگی دقت کنیم، می‌بینیم در روزهای غیرتکراری، درگیر یک چرخه‌ی تکراری و همیشگی در زندگی هستیم. ما خیلی سریع در چرخه‌‌ای می‌افتیم که ناخودآگاه خودشان و شرایطشان برای آن‌ها ایجاد می‌کند.
از خواب بیدار می‌شویم، موبایلمان را چک می‌کنیم، صبحانه می‌خوریم، سر کار می‌رویم، ناهار می‌خوریم، بعدازظهر به خانه برمی‌گردیم، با فرزندانمان بازی می‌کنیم، منتظر آخر هفته می‌شویم و مدام این چرخه را تکرار می‌کنیم و سال‌های سال این روند در زندگی ما ادامه پیدا می‌کند. چرخه‌ای که باعث می‌شود خیلی چیزهای زندگی و حتی گاهی خود زندگی را گم کنیم.
وقتی در زندگی ما هر روز اتفاقات تکراری و مشابهی می‌افتد که مدام تکرار می‌شود، اصطلاحاً ما وارد چرخه‌ی باطل شده‌ایم. هروقت در زندگی یا شغل و کسب‌وکارمان به روزمرگی رسیدیم، زندگی ما با زندگی مرده‌ی غیرپویایی که روبه‌جلو نیست، فرقی ندارد و این چرخه دوباره تکرار می‌شود. راه می‌رویم، انرژی صرف می‌کنیم؛ ولی به‌ جایی نمی‌رسیم. تا حالا از خود پرسیده‌ایم به‌جای اینکه این‌همه چرخه‌ی تکراری در زندگی یقه‌ی ما را بگیرد، یک‌بار ما یقه‌ی آن را بگیریم و از خود بپرسیم چه چیزی را از دست داده‌ایم؟دنیا دزد زمان است. اهداف و آرزوهای ما در چرخه‌ی تکراری زندگی کم‌کم محو می‌شود، جذابیت خود را از دست می‌دهد و کرختی، یکنواختی، بی‌حوصلگی و فرسودگی، کم‌کم وارد زندگی ما می‌شود. وقتی به خودمان می‌آییم، متوجه می‌شویم که این زندگی عادی، چه بلایی سر ما آورده است. به نظر من بعضی چیزها می‌تواند ما را به آن چرخه‌ی باطل و قاتل زندگی که تمام منابع زندگی ما را از بین می‌برد، وارد کند.
قاتل کسی است که چیزی از ما می‌گیرد. می‌تواند جان ما را بگیرد، وقت ما را از بین ببرد یا آبرو و اعتبار ما را نابود کند.
 
بعضی‌ها قاتل جان هستند، بعضی‌ها قاتل روح، بعضی‌ها قاتل اعصاب و روان و بعضی‌ها قاتل زمان. به تعریف بهتر، هر چیزی که منابع زندگی ما را می‌گیرد و هدر می‌دهد، قاتل است. بعضی از کارها باعث از بین رفتن خیلی از منابع ما می‌شود. برای مثال، روحیه، اعتبار، اعصاب و ارتباطات ما را با بقیه از بین می‌برد. این‌ها هم قاتل هستند.
 
فرض کنید در کوچه‌ای خلوت، کسی به ما حمله کند و بخواهد جان ما را بگیرد. در این حالت چه می‌کنیم؟ از این اتفاق استقبال می‌کنیم یا فرار می‌کنیم و یا با او درگیر می‌شویم؟ در زندگی هم با تمام عواملی که قاتل ما هستند و روح و روان و اعتبار و زمان و منابع ما را می‌کشند، باید مقابله کنیم. بسیاری از عوامل، دزد و قاتل زمان ما هستند و وقت ما را می‌کشند. وقت آن‌قدر ارزشمند است که در قرآن هم به آن اشاره شده است. فرض کنید خداوند تمام امکانات لازم برای یک زندگی خوب را به ما بدهد؛ ولی مهلت استفاده از آن را نداشته باشیم. چه فایده‌ای دارد؟
آیه‌ی وَالْعَصْرِ اِنَّ الانْسانَ لَفِی خُسْرٍ، به همین معناست. بعضی چیزها می‌تواند ما را به چرخه‌ی قاتل زندگی وارد کند که مهم‌ترین آن‌ها، خودباوری‌های کاذب است. قبول دارم که هر فرد برای رشد و پیشرفت باید خودش را باور کند؛ اما این خودباوری، سطح دارد و مانند دارو باید دوز مشخصی داشته باشد. اگر دارویی را که باید هشت ساعت یک‌بار مصرف شود، یک‌دفعه مصرف کنیم، چه اتفاقی برایمان می‌افتد؟ در این صورت، این دارو نه‌تنها مفید نیست، بلکه برای ما ضرر هم دارد.
اگر خودباوری از سطح خود بالاتر برود، به مرحله‌ی کذب بودن می‌رسد یا ‌اصطلاحاً شخص دچار توهم می‌شود. اگر بخواهیم این مسئله را از نظر علمی بررسی کنیم، باید بگوییم نوع DNA ما هم در این مسئله شریک جرم است. چرخه‌ای که ما از آن صحبت می‌کنیم، مجموعه‌ای از عادت‌ها، تصمیم‌ها، افکار و سبک زندگی ماست که به آن خو گرفته‌ایم؛ اما سؤال اینجاست که چرا به این راحتی نمی‌توان از این عادت‌ها خلاص شد و مغز ما دائماً دوست دارد آن‌ها را تکرار کند؟ دلیل این کار، عملکرد جالب DNA ماست. بخشی از DNA ما مدام در حال دریافت اطلاعات از کل بدن و ذخیره کردن آن‌هاست. به همین دلیل است که می‌گویند اگر کاری را به مدت 21 روز مدام تکرار کنیم، آن کار در DNA ما تثبیت و ذخیره می‌شود. اسم آن را هم عادت گذاشته‌اند.
هرچه کاری را بیشتر تکرار کنیم، DNA ما تمایل بیشتری به انجام آن کار دارد؛ چون کدهای ذهنی ساخته شده در مغز ما برای آن آشناست. به همین دلیل دوست داریم کارهایی را انجام بدهیم که به آن‌ها عادت کرده‌ایم. دوست داریم در خانه، محل کار و رستوران در جایی بنشینیم که همیشه می‌نشستیم. عادت‌ها در ذهن و DNA  ما چرخه ایجاد می‌کنند.
وقتی ما یا اطرافیان ما از عادتی در عذاب هستیم، باید چرخه‌ی این عادت را در زندگی‌مان بی‌ارزش کنیم. این کارها و اتفاقات می‌تواند کارهای تکراری غیرمؤثر باشد؛ مثل بیدار شدن، صبحانه خوردن، سر کار رفتن و کارهایی از این دست یا کارهایی که بخش بزرگی از زندگی ما را شکل می‌دهد. داشتن چرخه در زندگی، شکل خنثایی دارد که می‌تواند برای ما مؤثر یا غیرمؤثر باشد.
ما امروز درگیر چرخه‌های عادت‌های زندگی‌مان شده‌ایم. این چرخه‌ها زمانی شکل گرفته که حواسمان نبوده و به‌مرور به آن‌ها عادت کرده‌ایم و همچنان به آن‌ها ادامه می‌دهیم. ما نتوانسته‌ایم خود را از این چرخه بیرون بیاوریم یا نتوانسته‌ایم از این چرخه، انرژی یا منبع دیگری برای افزایش ارزش در زندگی به دست آوریم. بیشتر وقت‌ها ترک عادت کار سختی است؛ چون فکر می‌کنیم برای ترک آن عادت باید کار بزرگی انجام دهیم؛ اما چرخه‌ی زندگی ما خیلی راحت‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کنیم و با انجام کارهای بسیار کوچک می‌تواند شکسته شود. مهم نیست چقدر بزرگ یا چقدر کوچک، مهم این است که با هر اقدام کوچک می‌توانیم زندگی خودمان را از چرخه‌ی تکرار خارج کنیم.
علت افزایش آمار افسردگی یا تعداد کسانی که با بحران‌های سی‌ یا چهل‌سالگی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، همین است. آن‌ها در کنار اهداف نادرستی که برای خود تعیین کرده‌اند، خودباوری‌های کاذبی دارند که بین آن‌ها و اهدافشان، شکاف یا وقفه‌ای ایجاد کرده و آن‌ها هیچ تلاشی برای پر کردن آن انجام نداده‌اند.
این وقفه یا شکاف، همان کارهایی است که برای رسیدن به خودباوری انجام می‌دهیم. زمانی که بخواهیم مهارتی را به دست بیاوریم، در ما خودباوری ایجاد می‌شود. مثلاً مهارت‌های خوانندگی، ظرافت‌های سلفژ و حنجره‌شناسی، تمرین‌های تقویت و وسعت صدا در ما خودباوری ایجاد می‌کند و نیازی نیست هر روز به خودمان بگوییم من بهترین خواننده‌ی ایران هستم و عبارت‌های تأکیدی دیگری بگوییم.
به اعتقاد من، به‌جای عبارت‌های تأکیدی باید اقدامات تأکیدی انجام دهیم؛ کارهایی که هر روز جزئی از اقدامات و فعالیت‌های ما شود و برای انجام آن‌ها، هیچ محافظه‌کاری و تعارفی نداشته باشیم.
در شروع لازم نیست کارهای خیلی بزرگی انجام دهیم. همیشه بهانه‌های زیادی وجود دارد؛ مثل اینکه در همین روال عادی زندگی گیر کرده‌ام، وقت کافی ندارم، برای گذران زندگی و کسب درآمد باید به همان روال گذشته ادامه بدهم و بهانه‌هایی از این دست. اولین چیزی که باید به‌خاطر داشته باشیم، این است که همین توجیه کردن‌ها، نوعی عادت است و باید بدانیم که همیشه توجیه وجود دارد؛ حتی برای کسی که قصد خودکشی دارد.
نکته‌ی دوم اینکه، قرار نیست ما از چرخه‌ی زندگی خارج شویم. قرار است کارهای کوچک و به‌مرور کارهای بزرگی در زندگی انجام دهیم تا بهره‌وری کاری و زندگی ما بیشتر، روابط خانوادگی و اجتماعی ما اصلاح، زندگی‌مان بهتر و شاداب‌تر و جذاب‌تر شود. بعضی از کارها در زندگی باعث می‌شود وارد چرخه‌ی مفلوک یا ناکارآمدی شویم و برعکس، بعضی کارها با اینکه ما را وارد آن چرخه می‌کند؛ ولی ما را به جلو می‌برد. گاهی هم وارد این چرخه‌ها می‌شویم؛ ولی هیچ اتفاقی نمی‌افتد. فقط کافی است این چرخه نتیجه‌ی خوبی داشته باشد؛ مثل زمانی که سیمی به آن وصل باشد و مثل توربین، برق تولید کند.
عامل مؤثر دیگر، نوع ارتباطات ما با دیگران است. خیلی‌وقت‌ها در چرخه‌ی هدر دادن روحیه و منابع زندگی قرار می‌گیریم که علت آن، نوع ارتباطات ماست. فکر می‌کنیم در ارتباطات باید رضایت همه را جلب کنیم. این تلاشی که برای راضی کردن همه انجام می‌دهیم که می‌تواند شامل کارکنان، خانواده، اطرافیان و مشتریان ما باشد، ما را بیشتر به سمت چرخه‌ی تکرار سوق می‌دهد. وقتی برای ارتباط با دیگران، انرژی بیشتری صرف می‌کنیم و نتیجه‌ی کمتری می‌گیریم، انگار خودمان را می‌تراشیم. مثل این است که قلم زندگی و وجود و ثمره‌ی زندگی خودمان را می‌تراشیم تا زندگی دیگران را بهبود ببخشیم یا دیگران را راضی نگه دارید. این راضی نگه داشتن دیگران هم به یک چرخه تبدیل می‌شود.
عامل دیگر، تأکید یا عمیق شدن زیاد برروی کسب دانش و اطلاعات است. هر وقت میل و علاقه‌ی بیش ‌از اندازه‌ای به آموختن داشته باشیم، به این معناست که می‌خواهیم کمتر عمل کنیم.گاهی می‌خواهیم بیشتر یاد بگیریم و اطلاعات بیشتری به دست بیاوریم.
یک ‌بار یکی از دوستانم پیام جالبی برایم داد: «در سال جدید لازم نیست مطالب جدید یاد بگیرید. یک بار تمام کارهایی را که قبلاً انجام داده‌اید، تکرار کنید و با هر بار تکرار، آن را اصلاح کنید و بهبود ببخشید.»
 
کسی که قهرمان پرتاب دیسک یا نیزه‌ی جهان است، کار جدید یا دانش جدیدی کسب نمی‌کند؛ بلکه همان دانش را تکرار می‌کند و سعی می‌کند همان را بهبود ببخشد. اگر به‌دنبال علم و اطلاعات و ایده‌ی جدیدی برای توسعه‌ی خود یا کسب‌وکارمان هستیم، اول باید ببینیم با اطلاعات قبلی خود چه کرده‌ایم؟ کجا آن‌ها را اجرا کرده‌ایم؟ آیا نتیجه‌ی درستی از آن‌ها گرفته‌ایم؟ شاید دانش و اطلاعات فردی یا سازمانی یا تخصصی که امروز کسب کرده‌ایم و به‌دنبال توسعه‌ی آن هستیم، اطلاعات درست و کارآمدی نباشد و آدرس درستی از موفقیت در اختیار ما قرار ندهد.
چگونه از چرخه‌های باطل و غیرمُوَّلِدِ زندگی خارج شویم؟
صرفِ داشتن حلقه یا چرخه در زندگی بد نیست. نکته‌ی کلیدی این است که خروجی مناسبی از این چرخه به دست بیاوریم. کارهای ساده‌ی زیادی هست که برای شروع خارج شدن از چرخه‌ی زندگی می‌تواند به ما کمک کند. اول اینکه به سراغ کارهایی برویم که تاکنون انجام نداده‌ایم و تجربه نکرده‌ایم. تجربه‌ی کارهای خاص، مهم‌ترین عاملی است که می‌تواند چرخه‌ی زندگی ما را به هم بزند. تجربه‌های عجیب خارج از چارچوب مثل پابرهنه راه رفتن یا دراز کشیدن روی چمن، تغییر مسیر رفت‌وآمد روزانه، خواندن کتاب‌های جدید، بازی با بچه‌های غریبه، دوچرخه‌سواری و هر کاری که تاکنون تجربه نکرده‌ایم. برای خارج شدن از چرخه‌ی روزمرگی، هر چیزی را که تاکنون تجربه نکرده‌ایم، باید امتحان کنیم. بهتر است از کارهای کوچکی شروع کنیم که قابل انجام است. سفرهای یک‌روزه به اطراف شهرمان می‌تواند جایگزین مناسبی برای تفریحات تکراری آخر هفته‌ باشد. سفر می‌تواند تأثیر زیادی در تغییر و نو شدن ذهن ما داشته باشد.
راه‌حل دوم، تغییرات رفتاری و ظاهری است. تغییرات را از خودمان شروع کنیم. مثل قبل لباس نپوشیم و از رنگ‌ها و مدل‌هایی استفاده کنیم که تا امروز به هر دلیلی استفاده نمی‌کردیم. شاید عوض کردن مدل مو، رنگ و مدل لباس‌، قدم‌های کوچک و خوبی برای خروج از این چرخه‌ی تکراری زندگی باشد. شعر و داستان بخوانیم، نحوه‌ی صحبت کردن خود را تغییر دهیم و خیلی کارهای دیگر. همه‌ی این اقدامات کوچک، مغز ما را برای خروج از چرخه‌ی تکراری زندگی آماده می‌کند و سیگنال‌هایی مبنی بر شروع زندگی جدید با سبک زندگی جدید به مغز ما می‌فرستد.
راه‌حل سوم برای خروج از چرخه‌ی روزمره و تکراری زندگی، یاد گرفتن یک کار جدید است. باید مهارت جدیدی مثل موسیقی، خوشنویسی، نقاشی و کارهای دیگر بیاموزیم. یادگیری کار یا هنر و مهارت جدید و درعین‌حال مفرحی را شروع کنیم تا انگیزه‌ی بهتری پیدا کنیم. مثلاً می‌توانیم زبان جدید یا واژه‌های پرکاربردی مثل «دوستت دارم» را به زبان‌های مختلف یاد بگیریم.
چهارمین راه‌حل این است که سلیقه‌ی خود را عوض کنیم. همه‌ی ما عادت‌ها و سلیقه‌هایی داریم که مدام آن‌ها را تکرار می‌کنیم. مثلاً اگر همیشه از یک نوع نوشیدنی و غذا یا فیلم استفاده می‌کنیم، سعی کنیم آن‌ها را تغییر بدهیم. نباید بترسیم. شاید از غذا یا نوشیدنی یا فیلم جدید خیلی لذت نبریم؛ اما مغز ما کم‌کم عادت می‌کند که تغییر را بپذیرد و یاد می‌گیرد که می‌شود از چرخه‌ی زندگی خارج شد و ترس از حفظ وضعیت موجود را از دست بدهد. آرام‌آرام به این نتیجه می‌رسیم که دنیا جاهای دیدنی دیگری هم دارد که تا حالا تجربه نکرده‌ایم و وجود آن برای تنوع دادن به زندگی‌مان لازم است.
راه‌حل پنجم، پیدا کردن افراد جدید است. چرخه‌ی دوستان و افرادی را که همیشه با آن‌ها در ارتباط هستیم، باید بشکنیم. فکر کنیم با دوستان قدیمی، چه حرف‌های جدیدی برای گفتن داریم؟
همه‌ی این‌ها یک چرخه است. دوستی هم می‌تواند در این حلقه و چرخه قرار گیرد. اینکه هر شب دوستمان تماس می‌گیرد و از ما می‌خواهد با هم قدم بزنیم، یک چرخه است. همه‌ی ما افراد و عادت‌ها و چرخه‌هایی این‌چنینی در اطرافمان داریم. باید سعی کنیم با افراد جدید دوست شویم. افرادی که خیلی‌وقت‌ها از نظر فکر و ذهنیت و ایدئولوژی با ما تفاوت زیادی دارند. باید تلاش کنیم بفهمیم جهان آن‌ها چه شکلی است. افراد جدید می‌توانند روحیه‌ی ما را کاملاً تغییر بدهند و تغییرات زیادی در زندگی ما به وجود بیاورند. همه‌ی ما این حس را در دوران دانشگاه یا سربازی تجربه کرده‌ایم که آشنایی با افراد جدید می‌تواند دریچه‌هایی به دنیای جدید به روی ما باز کند.
بیشتر افراد در زندگی به‌دنبال شرایط باثبات هستند. توهم رسیدن به ثبات، اغلب عامل اصلی نداشتن آرامش و امنیت ذهنی در زندگی است.
به قول مولانا:
جمله‌ی بی‌قراریت از طلب قرار توست
طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت

در زندگی امروز، این بی‌قراری چالش بیرون رفتن از چرخه‌ی زندگی روزمره، یکنواختی، یکپارچگی، فرسودگی و از همه مهم‌تر، چرخه‌ی مفلوک زندگی است. به نظر من، قاتل اصلی کسب‌وکار، مشتریانی هستند که به سرویس دادن به آن‌ها عادت کرده‌ایم. خیلی‌وقت‌ها سازمان ما به کارمندِ مهم‌ترین مشتری خود تبدیل می‌شود. انگار به یک واحد از مشتری خود تبدیل شده‌ایم. این نوع مشتریان، قاتل کسب‌وکار ما هستند؛ چون ما را به روزمرگی می‌کشانند.

ما به‌دلیل مشغله‌هایی که داریم، در روزمرگی‌ها و کارهای تکراری و عادت‌هایی رها شده‌ایم که فکر می‌کنیم برای ما نتیجه‌بخش است؛ بدون‌اینکه هیچ تلاشی برای بیرون آمدن از این چرخه انجام دهیم. باید روزمرگی‌ها و چرخه‌هایی را که فکر می‌کنیم برایمان نتیجه‌بخش نیست، رها کنیم. ما به‌دنبال آرامش هستیم و در مسیرهای تکراری و بدون‌اینکه مسیر رو به جلویی را طی کنیم، فقط انرژی، توان، زمان و عمر خود را تلف می‌کنیم. بیشتر افراد در این سبک زندگی‌ گرفتار می‌شوند و به‌جای اینکه از زندگی لذت ببرند، نوعی نفرت پیدا می‌کنند و نمی‌دانند با آن زندگی باید چه کنند.

فیلدهای نمایش داده شده را انتخاب کنید. دیگران مخفی خواهند شد. برای تنظیم مجدد سفارش ، بکشید و رها کنید.
  • عکس
  • شناسه محصول
  • امتیاز
  • قیمت
  • در انبار
  • موجودی
  • افزودن به سبد خرید
  • توضیحات
  • محتوا
  • عرض
  • اندازه
  • تنظیمات بیشتر
  • نویسنده
  • قسمت
  • زبان
Click outside to hide the comparison bar
مقایسه